سجادسجاد، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

نی نی کوچولو گل پسره

روز پدر مبارک

سلام  روز پدر مبارک دیشب به مناسبت روز پدر  می خواستیم بریم برای آقای پدر هدیه بخریم اونم با این دو تا ورو جک از منزل اتمام حجت شد که اگه باهم دعوا کنید من همون جا از ماشین پیادتون می کنم و هردو قول دادند  در فروشگاه آقا سجاد فرموند باید برای من هم هدیه بخرید چون من پسرم یه روز  پدر میشم  و ما را مجبور به تهیه هدیه کرد  بعد در راه برگشت پرستو گفت سجاد به بابا نگی رفتیم براش هدیه بخریم بگو رفتیم برای مامان مانتویی چیزی بخریم خلاصه رسیدیم منزل بعد از کلی سفارش سجاد به محض دیدم بابا گفت : بابا ما نرفتیم برای تو  هدیه بخریم رفتیم برای مامان ( یادش رفته بود بگه مانتو کمی مکث کرد) روسریی چیزی بخریم...
3 خرداد 1392

سجاد با مزه

من فکر می کردم سجاد خیلی بزرگ شده البته شده اما هنوز بامزگیهای بچه گونه  رو داره مثلا از پنجره اتاق خواب رو به گربه تو حیاط دا میزنه : اهای گربه ما تو دستشویی حیاط جوجه نداریم ها  یه نفر رفته دستشویی  بعد هم اومده تو به من میگه مامان دیدی گربه رو گول زدم (  دستشویی رو پوشونده بودیم و برا ی جوجه ها لونه کرده بودیم)  خاله زهره ژورنال اورده و دارن برای انتخاب لباس با خاله زهرا اون رو نگاه می کنند سجاد با دیدن عکس عروس ها میگه : مامان برای من تولد نگیر من چرا پسرم ؟ سجاد اخه من نمی خوام بزرگ شم عروس بگیرم من از عروس می ترسم من : تودلم می گم حق داری مادر سجاد میگه : مامان برای من تولد نگیر من چر...
3 خرداد 1392

بدون عنوان

سلام پسرم این روز ها بزرگ شده درک زیادی پیدا کرده و شاد است واما باباجون براش 4 تا اردک و 2 تا بلدر چین خریده دستشویی حیاط رو براشون به صورت لونه درست کردیم سجاد پنجره اتاق رو باز کرده و می گه مامان ببین یه گربه بعد بلند می گه پیشته گربه  ما تو دستشویی جوجه نداریم یه نفر اونحا رفته دستشویی  بعد به من میگه مامان دیدی چه حوری گربه رو گول زدم   پنجشنبه خاله داشت با خاله زهرا مدل لباس می دید توی ژورنال ها ژورنال عروس هم بود سجاد اول اومده میگه مامان  برای من تولد نگیر من ؟ چرا  سجاد : چون من نمی خوام بزرگ شم عروس بگیرم من از عروس می ترسم  بعد از زمانی که گذشته میگه مامان  اصلا برام تولد نگیر چون من بز...
23 ارديبهشت 1392

اعضای تیم فوتبال ژاپن

 سلام  همانطور که همه می دونیم این روزها کارتون ها جزء جدایی ناپذیر زندگی ما شدند  در این راستا ما کارتونان  فوتبالیست ها رو برای سجاد خریدم شاید دروغ نباشه اگه بگم صد  بار دیدش و ازشون تقلید کرد تا جاییکه دوست داشت در مسابقه بین ایران وو ژاپن تیم ژاپن ببره اما به تازگی من کشف کردم که سجاد فکر می کنه سوباسا واقعا در تیم ژاپن هست و بقیه اعضای کارتون و یه شب دیدم باباش وقت فوتبال داره براش توضیج می ده که اینا تو تیم نیسنتد  سجاد هم به من میگه مامان حتی تارو میزاکی هم تو تیم ژاپن نیست سوباسا هم نیست  
19 فروردين 1392

انتخاب مدرسه

سلام  مدتی است که برای انتخاب مدرسه سجاد سردر گمم  به سایت تعداد زیادی از مدارس سر زدم  دو تا مدرسه رو هم تا به خال حضوری رفتم  اما امان از نگاه نکته بین و حساس من  همه می گن تشابه شغلی باعثه که سخت بگیری و من به خیلی از مسائل فکر میکنم که فرزندم دررابطه با مدارس در گیر خواد بود    مدرسه 1 : یک مدرسه با روش شناختی باهم  رفتیم و از نزدیک با مدرسه آشنا شدیم و به توضیحات مدیر گوش دارم حسن این مدرسه دادن آزادی انتخاب به دانش آموزان در مورد یادگیری فضای  زیبا و تمیز و روشن و دلباز بود اما عیوب  کلاس ها با شیشه حدا شده بود که خطرناک است خصوصا برای پسر ها  شهریه نسبت به خدمات و حتی زمان مدرسه...
17 فروردين 1392

مکالمه های سجاد

 سجاد : بابا جون یه خونه بساز که فقط طبقه سوم داشته باشه و سطش پله داشته باسه بره بالا    باباجون : پس دایی چی ؟ سجاد دایی  تو برو شمال ویلای ما   ( البته بعدا پشیمون شد و گفت که ویلا بخر ) من پس مامان جون و بابا جون چی ؟ سجاد : همین خونه دومشون هستند  کلا پسرم کم اشتهاست نه ؟ سجاد : بابا من بزرگ شدم زن گرفتم برام موتور میخری ؟ من و بابا : سجاد به خاله زینب روز عید دیدنی : خاله این نی نی شیر مامان میخوره  خاله زینب : بله سجاد: شیر گاو هم خوبه خاله : اره اما این نی نی کوچولوه  باید شیر مامان بخوره سجاد : اما شیرگاو بهتره چون گاو از مامان و بابای من گ...
17 فروردين 1392

خاطرات

سلام امروز یاد چند تا خاطره از کوچیکی پسرم  افتادم فکر کردم تا یادم نرفته اینکا بنویسمشون  به سی دی های مجیک انگیش  می گفت : مجید فینگلی  همش می گفت منم می خوام نمک کنم و بعد کل کابینت های مامانمو بیرون می ریخت هنوز به پماد میگه کماد  و تازگی ها اومده میگه مامان من با کامپیوتر با رفتم تو یه بازی ایرترنتی  مامان بریم تو ایرترنت برام بازی رو بیار  باز یادم اومد می ام همین جام مینویسم  چند  وقت قبل (5 سالگی ) : مامان مگه من از مهدی وحسین بزرگتر نیستم من : بله پسرم سجاد : پس برام موبایل بخر من :  عاشق حسین کوچولوه و دلش می خواد خدا به ماهم نی نی داداش بده که البت من ز...
24 بهمن 1391

عکس هایی از من

سلام   ای ما مان تنبل آخه چرا وبلاگ منو نمی نویسی ؟؟؟  این روزها که یادت رفت حالت جامی یاد حالا دوست های عزیز عکس ها ی تولد 1 سالگی منو ببینید   مامان دنبال بقیه عکس ها گی کرده و تو پست های بعدی بقیه رو میذاره تولد یک سالگی   از سمت چپ به راست : دانیال - محمد حسین- منو و پرستو - زهرا محمد جواد و سحر     اما جرفهای بامزه من : منو دعوا نکنید آخه من یه مرد عاقلم  به پرستو : عزیزم من به پات میشینم البته هنوزم  بعضی از کلمات رو غلط می گم مثل   برو نزدل ( بزدل )  کماد ( پماد )  جدیدا مامان داره اتاقم رو خلوت میکنه آخه می خواد  اونو باروش ...
23 بهمن 1391