سجادسجاد، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

نی نی کوچولو گل پسره

سفر به شمال 2

دوباره به خاطر اجلاس ماهم بی فیض نمودیم و تعطیل شدیم هورا  طبق معمول تعطیلات بابا هوس شمال کردند و با مادر جون و عمه به شمال رفتیم تو مثل همیشه شیرین و با نمک بودی اما به خاطر شیطونی های  بی اندازه  دوباره خیلی لاغر شدی کارهای  تو در سفر: خونه همسایه ویلامون رفتی و با بچه ها تو حوض آبی شون بازی کردی تا جاییکخ دیگه شب صدات در نمی اومد  فرداش هم رفتیم دریا و حسابی  شنا کردی  البته کمک به ما هم فراموشت نمی شد گلم مثلا حفاظ در  رو میبستی  که پشه تو خونه نیاد و..... هزار هزار بار  دوستت دارم پسرم ...
10 شهريور 1391

عکس هایی از من

این منم ها هنوز یک سالم نشده بود مامان جون وخاله اومده بودند خونه ما و از من تو حمام یه عالمه عسک گذفتند  تو این عکس هم تازه از حموم اومده بودم  حالا خاله جونی این عکسم خوشگله یا یکی دیگه بذارم ؟ عید سال 1389 نگو خاله که این مامانم چرا عکس های بیات شده میذاره؟  این عکس دیگه تازه است مال تابستون امسال تو  ویلای شماله که مامان منو به زور وایسونده تا عکس بگیره فکر نمی کنه من کار  دارم بازی و شیطونیم مونده ...
5 شهريور 1391

ضایع کردن مامان

سلام ممنون خاله جون  منم دوست دارم و اما پسر ما جدید در کار ضایع نمودن مامان اشتاد شده به چند نمونه توجه کنید : مامان : سجادجان مامان داری چیگار می کنی ؟ سجاد : مگه من هر کاری می کنم باید به تو بگم مامان   مامان :  سجاد رفته  رو تخت مامان خوابیده اونم ساکت منم تعجب زده سجاد جان چرا رفتی تنها اونجا خوابیدی ؟ سجاد: می خوام فکر کنم مامان : به چی پسرم سجاد : مامان مگه من باید هر چیزی رو به توبگم حالا وقتی بزرگ بشه به مامان چی میخواد بگه ...
2 شهريور 1391

المپیک 2012

 المپیک 2012 برای ما خاطره جالبی بود مخصوصا شب 19  ماه رمضان که هم می خواستیم احیا بریم هم مسابقات کشتی و وزنه برداری و پرتاب دیسک ایران بود  البته پسر گل ما هم همزمان مسابقات رو توی خونه اجرا کرد مسابقه وزنه برداری با یک بالش توسط سجاد انجام شد  و من هم به عنوان گزارش گر مسابقه سجاد رو برای بابا و پرستو گزارش کردم  پسرم تمام تکنیک ها رو با نگاه به حرکات وزنه  بردار ها انجام داد بعد رفت پایین تا مسابقه رو برای مامان جون و بابا جون و خاله اجرا  کنه که البته یه تنه سه مسابقه رو ساپورت کرد بعد هم برنده شد و یه دستمال رو به عنوان پرچم ایران دور خونه گردوند همزمان با مدال گرفتن وزنه بردار  ها مخصوص...
21 مرداد 1391

بدون عنوان

  سلام  مهد کودک پسرم تعطیل شده و  تا اول مهر که دوباره بازگشایی میشه تعطیله  دیروز با خودم بردمش مدرسه کلی شلوغ کرده و بازی با بچه  ها و بعد اومده پشت کامپیوتر دفتر نشسته و فایل اکسل باز کرده  بهش میگم بسه بیا برو سر کلاس  میگه : مگه من شاگرد این مدرسه ام که کلاس برم البته حرف راست که جواب نداره  مامان جون : سجاد مامان بابات چی کار می کنند ؟ سجاد : به تو چه  البته بعدش گزارش کارای مامان جون رو به باباش می ده     ...
16 مرداد 1391

سئوال های بی جواب

سلام  این روزها پسرم سئوال هایی میکنه که من جوابی براشون ندارم اگه شما می تونید جواب بدید سئوال : مامان چرا اینه اونا مثل این ما نیست ؟؟  من :  سئوال : مامان تو چرا ..... منو گره نمی زنی ؟ من : ...
30 تير 1391

روایت جدیدی از داستان نیوتن

سلام دیشب  پسر گل مامان رفته کنار بابا خوابیده سجاد :بابا قصه بگو قصه ی اون سیبه رو بابا قصه رو گفته  سجاد : نه بابا یه جدیدش رو بگو بابا :     سجاد : بابا بگو یه پسر بود دانشمند بود خوب اسمش هم نیوتن بود  خوب اون وقت یه روز کنار خیابون نشسته بود ( کنایه از زیر  در خت )خوب  دید ماشین ها دارند رد میشن فهمید ماشین  از چیز های آهنی درست شده     بابا  این شکلی بود :  و مامان هم این شکلی    خدا رو شکر مثل اینکه پسر ما زندگی راضیه این هم تو این دوره که همه ناراضی هستند  دیشب میگه : وای مامان عجب زندگی دل انگیزی مامان : سجادچیکار میکنی ...
25 تير 1391

سفر به شمال

سلام  از دوست های گلی که برامون پیام میزارند خصوصا پرهام نی نی که تو دل مامانش فعاله و مهدی کوچولو ممنونیم راستش این هفته ما تعطیلات  آخر هفته رو با محمد جواد و دایی  رفتیم شمال به من خیلی خوش کذشت مخصوصا که همش توماشین دایی بودم و با مجمد جواد راستی یه سئوال وقتی رفتیم کنار دریا  محمد جواد کفت  می خوام برم جایی که عرب نی انداخت  یعنی چی بعد من به خاله ( مامان محمد جواد) گفتم : خاله این نمی اد بریم جایی که عرق می انداخت و همه خندیدند چرا آیا ؟؟؟؟  یه سئوال هم از مامان کردم نتونست جواب بده شما جوابش رو بلدید مامان  این چیزها چرا مثل  اون چیزها ست ؟  شما جوابش رو بلدید ؟...
25 تير 1391