سجادسجاد، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

نی نی کوچولو گل پسره

برگی از خاطرات

این روزها عجیب بزرگ شده ای و من مرتب به یاد روزهای کودکی ات هستم  درست فکر می کردم دلم بسیار برای لجظه لحظه ی کودکی ات تنگ می شود   یه مدتی پسرم ترک ترک شده بود تمام ق ها را گ تلفظ می کرد مثلا : وای مامان اونجا رو ببین یه گصر   هر چی رو می خواستم بهش بگم غیر مستقیم میگفتم مثلا من اینقدر بچه ای رو که مهربون باشه دوست دارم  سجاد  کوچولو بلافاصله می گفت : مامان من خیلی مهربونم   یا  من : من اینقدر بچه ای رو که به حرف مامانش گوش کنه رو دوست دارم سجاد : مامان من ته (که) به حرف تو دوش ( گوش )  می تنم ( میکنم )
22 بهمن 1391

بدون عنوان

پسرم این روز ها نگران توام  بزرگ شده ای و دنیایت پیچیده شده  همه اذعان دارند که شدید باهوشی و من احساس می کنم نمی توانم تواناییت را خوب هدایت کنم  هر چند از هم سن ویالاهایت و حتی بچه های بزرگ تر اموزش دیده تر  هستی و درک و دریافت بالاتری داری  وقت یاد گیری بسیار هیجان زده ای و در خواست هایت برای اسباب بازی  تبدیل شده به  مامان برام یه تلسکوپ می خری ؟ و.....( البته به جز بن تن که درخواست همیشه توست )  دوستت دارم مرا ببخش که مادر خوبی برایت نیستم  
14 بهمن 1391

خاطرات تصویری

  من چه کوشولو بودم اینجا کوچه مامان جونه داشتیم می رفتیم خونمون  این آقا پسر رو هم تو کوچه دیدم و با هم دوست شدیم اما اسمشو نمی دونم ...
28 دی 1391

یلدا 91

سلام  پسرم رو امروز با خودم بردم مدرسه البته کلی شرط کردم که از خانه کودک نباید بیرون بیایی و ما جشن داریم و از این حرفها البته بعد از اینکه تو جشن جایزه ها را دادند  و داشتند از بچه ها پذیرایی می کردند  پسرم رو پیدا نمی کردم کل مدرسه رو گشتم آخرش اونو توکلاس پروژه پیدا کردم و به زور دوباره بردمش خانه کودک    در این عکس هم گلم داره از ننه سرما هدیه میگیره ...
30 آذر 1391

عکس های خاک گرفته

خیلی دوست داشتم تا به  طور مرتب از کارهای پسرم عکس بگیرم و اونها رو تو وبلاک بزارم البته یه سری عکس گرفتم اما اونا تو دوربین  مونده بود تا امروز که دوربین خالی کردم و اما خالا : آقای  دانشمند   آموزش ریاضی با طعم شکلات ::       ...
16 آذر 1391

بدون عنوان

مدت ریادیه که وبلاگ پسرم رو ننوشتم  شاید علتش گرفتاری بیش از حدم بوده  اما هنوزم پسرم شیرین زبونه و هنوز حرف های با مزه زیاد میزنه :  عمه  برو بیرون برو پست سی رو بنداز تو پست بنویس سجاد آقای پستچی به دست ما می رسونه این خرف رو پشت تلفن به عمه اش میگه  همه پست چی ها خونه مارو بلدند ؟؟؟! دیروز عصبانی شده  میگه : من یک ساله شدم ،من دوساله شدم ؛ من سه ساله شدم ، من چهار ساله شدم من 5 ساله شدم آخه من دیونه شدم تو مامان برای من هیچ کار نکردی  من: ...
16 آذر 1391

سفر به شمال 2

دوباره به خاطر اجلاس ماهم بی فیض نمودیم و تعطیل شدیم هورا  طبق معمول تعطیلات بابا هوس شمال کردند و با مادر جون و عمه به شمال رفتیم تو مثل همیشه شیرین و با نمک بودی اما به خاطر شیطونی های  بی اندازه  دوباره خیلی لاغر شدی کارهای  تو در سفر: خونه همسایه ویلامون رفتی و با بچه ها تو حوض آبی شون بازی کردی تا جاییکخ دیگه شب صدات در نمی اومد  فرداش هم رفتیم دریا و حسابی  شنا کردی  البته کمک به ما هم فراموشت نمی شد گلم مثلا حفاظ در  رو میبستی  که پشه تو خونه نیاد و..... هزار هزار بار  دوستت دارم پسرم ...
10 شهريور 1391

عکس هایی از من

این منم ها هنوز یک سالم نشده بود مامان جون وخاله اومده بودند خونه ما و از من تو حمام یه عالمه عسک گذفتند  تو این عکس هم تازه از حموم اومده بودم  حالا خاله جونی این عکسم خوشگله یا یکی دیگه بذارم ؟ عید سال 1389 نگو خاله که این مامانم چرا عکس های بیات شده میذاره؟  این عکس دیگه تازه است مال تابستون امسال تو  ویلای شماله که مامان منو به زور وایسونده تا عکس بگیره فکر نمی کنه من کار  دارم بازی و شیطونیم مونده ...
5 شهريور 1391