سجادسجاد، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

نی نی کوچولو گل پسره

بدون عنوان

پسرم این روز ها نگران توام  بزرگ شده ای و دنیایت پیچیده شده  همه اذعان دارند که شدید باهوشی و من احساس می کنم نمی توانم تواناییت را خوب هدایت کنم  هر چند از هم سن ویالاهایت و حتی بچه های بزرگ تر اموزش دیده تر  هستی و درک و دریافت بالاتری داری  وقت یاد گیری بسیار هیجان زده ای و در خواست هایت برای اسباب بازی  تبدیل شده به  مامان برام یه تلسکوپ می خری ؟ و.....( البته به جز بن تن که درخواست همیشه توست )  دوستت دارم مرا ببخش که مادر خوبی برایت نیستم  
14 بهمن 1391

خاطرات تصویری

  من چه کوشولو بودم اینجا کوچه مامان جونه داشتیم می رفتیم خونمون  این آقا پسر رو هم تو کوچه دیدم و با هم دوست شدیم اما اسمشو نمی دونم ...
28 دی 1391

یلدا 91

سلام  پسرم رو امروز با خودم بردم مدرسه البته کلی شرط کردم که از خانه کودک نباید بیرون بیایی و ما جشن داریم و از این حرفها البته بعد از اینکه تو جشن جایزه ها را دادند  و داشتند از بچه ها پذیرایی می کردند  پسرم رو پیدا نمی کردم کل مدرسه رو گشتم آخرش اونو توکلاس پروژه پیدا کردم و به زور دوباره بردمش خانه کودک    در این عکس هم گلم داره از ننه سرما هدیه میگیره ...
30 آذر 1391

عکس های خاک گرفته

خیلی دوست داشتم تا به  طور مرتب از کارهای پسرم عکس بگیرم و اونها رو تو وبلاک بزارم البته یه سری عکس گرفتم اما اونا تو دوربین  مونده بود تا امروز که دوربین خالی کردم و اما خالا : آقای  دانشمند   آموزش ریاضی با طعم شکلات ::       ...
16 آذر 1391

بدون عنوان

مدت ریادیه که وبلاگ پسرم رو ننوشتم  شاید علتش گرفتاری بیش از حدم بوده  اما هنوزم پسرم شیرین زبونه و هنوز حرف های با مزه زیاد میزنه :  عمه  برو بیرون برو پست سی رو بنداز تو پست بنویس سجاد آقای پستچی به دست ما می رسونه این خرف رو پشت تلفن به عمه اش میگه  همه پست چی ها خونه مارو بلدند ؟؟؟! دیروز عصبانی شده  میگه : من یک ساله شدم ،من دوساله شدم ؛ من سه ساله شدم ، من چهار ساله شدم من 5 ساله شدم آخه من دیونه شدم تو مامان برای من هیچ کار نکردی  من: ...
16 آذر 1391

سفر به شمال 2

دوباره به خاطر اجلاس ماهم بی فیض نمودیم و تعطیل شدیم هورا  طبق معمول تعطیلات بابا هوس شمال کردند و با مادر جون و عمه به شمال رفتیم تو مثل همیشه شیرین و با نمک بودی اما به خاطر شیطونی های  بی اندازه  دوباره خیلی لاغر شدی کارهای  تو در سفر: خونه همسایه ویلامون رفتی و با بچه ها تو حوض آبی شون بازی کردی تا جاییکخ دیگه شب صدات در نمی اومد  فرداش هم رفتیم دریا و حسابی  شنا کردی  البته کمک به ما هم فراموشت نمی شد گلم مثلا حفاظ در  رو میبستی  که پشه تو خونه نیاد و..... هزار هزار بار  دوستت دارم پسرم ...
10 شهريور 1391