سجادسجاد، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

نی نی کوچولو گل پسره

انتخاب مدرسه

سلام  مدتی است که برای انتخاب مدرسه سجاد سردر گمم  به سایت تعداد زیادی از مدارس سر زدم  دو تا مدرسه رو هم تا به خال حضوری رفتم  اما امان از نگاه نکته بین و حساس من  همه می گن تشابه شغلی باعثه که سخت بگیری و من به خیلی از مسائل فکر میکنم که فرزندم دررابطه با مدارس در گیر خواد بود    مدرسه 1 : یک مدرسه با روش شناختی باهم  رفتیم و از نزدیک با مدرسه آشنا شدیم و به توضیحات مدیر گوش دارم حسن این مدرسه دادن آزادی انتخاب به دانش آموزان در مورد یادگیری فضای  زیبا و تمیز و روشن و دلباز بود اما عیوب  کلاس ها با شیشه حدا شده بود که خطرناک است خصوصا برای پسر ها  شهریه نسبت به خدمات و حتی زمان مدرسه...
17 فروردين 1392

مکالمه های سجاد

 سجاد : بابا جون یه خونه بساز که فقط طبقه سوم داشته باشه و سطش پله داشته باسه بره بالا    باباجون : پس دایی چی ؟ سجاد دایی  تو برو شمال ویلای ما   ( البته بعدا پشیمون شد و گفت که ویلا بخر ) من پس مامان جون و بابا جون چی ؟ سجاد : همین خونه دومشون هستند  کلا پسرم کم اشتهاست نه ؟ سجاد : بابا من بزرگ شدم زن گرفتم برام موتور میخری ؟ من و بابا : سجاد به خاله زینب روز عید دیدنی : خاله این نی نی شیر مامان میخوره  خاله زینب : بله سجاد: شیر گاو هم خوبه خاله : اره اما این نی نی کوچولوه  باید شیر مامان بخوره سجاد : اما شیرگاو بهتره چون گاو از مامان و بابای من گ...
17 فروردين 1392

خاطرات

سلام امروز یاد چند تا خاطره از کوچیکی پسرم  افتادم فکر کردم تا یادم نرفته اینکا بنویسمشون  به سی دی های مجیک انگیش  می گفت : مجید فینگلی  همش می گفت منم می خوام نمک کنم و بعد کل کابینت های مامانمو بیرون می ریخت هنوز به پماد میگه کماد  و تازگی ها اومده میگه مامان من با کامپیوتر با رفتم تو یه بازی ایرترنتی  مامان بریم تو ایرترنت برام بازی رو بیار  باز یادم اومد می ام همین جام مینویسم  چند  وقت قبل (5 سالگی ) : مامان مگه من از مهدی وحسین بزرگتر نیستم من : بله پسرم سجاد : پس برام موبایل بخر من :  عاشق حسین کوچولوه و دلش می خواد خدا به ماهم نی نی داداش بده که البت من ز...
24 بهمن 1391

عکس هایی از من

سلام   ای ما مان تنبل آخه چرا وبلاگ منو نمی نویسی ؟؟؟  این روزها که یادت رفت حالت جامی یاد حالا دوست های عزیز عکس ها ی تولد 1 سالگی منو ببینید   مامان دنبال بقیه عکس ها گی کرده و تو پست های بعدی بقیه رو میذاره تولد یک سالگی   از سمت چپ به راست : دانیال - محمد حسین- منو و پرستو - زهرا محمد جواد و سحر     اما جرفهای بامزه من : منو دعوا نکنید آخه من یه مرد عاقلم  به پرستو : عزیزم من به پات میشینم البته هنوزم  بعضی از کلمات رو غلط می گم مثل   برو نزدل ( بزدل )  کماد ( پماد )  جدیدا مامان داره اتاقم رو خلوت میکنه آخه می خواد  اونو باروش ...
23 بهمن 1391

سفر به شمال

 پنج شنبه 19 بهمن رفتیم شمال  تو پسر خیلی حوبی  بودی  در کمال تعجب من خوب غذا می خوردی و خوب می خوابیدی شاید علتش آب و هواست !!!1  با هم شطرنج بازی کردیم که البته بازی سجاد کاملابرره ای بود   تمام مهره ها در تمام جهت های مورد علاقه سجاد حرکت می کردند  دوتا فیل باهم جلو می اومدند و  مهره های من رو میزدند بعد همون موقع  برمی گشتند سر جاشون ،  وقتی من دست به اسبم میزدم سجاد دادمی زد عقب نشینی می کنیم و همه مهره ها از هر جای شطرنج برمی گشتند سرجاشون گاهی هم که من برخلاف میلش بودم   ctrl+z میگرفت و یه مرحله بر می گشت عقب حالا بگید  استاد بزرگ  شطرنج کیه ؟؟؟؟؟  ...
23 بهمن 1391

بدون عنوان

این عکس مال روزیه که تو کلاسمون یه لاک پشت کوچولو اورده بودندو من هی می گفتم خاله قیمت این لاک پشت چنده اخه میخوام بخرمش ...
23 بهمن 1391

برگی از خاطرات

این روزها عجیب بزرگ شده ای و من مرتب به یاد روزهای کودکی ات هستم  درست فکر می کردم دلم بسیار برای لجظه لحظه ی کودکی ات تنگ می شود   یه مدتی پسرم ترک ترک شده بود تمام ق ها را گ تلفظ می کرد مثلا : وای مامان اونجا رو ببین یه گصر   هر چی رو می خواستم بهش بگم غیر مستقیم میگفتم مثلا من اینقدر بچه ای رو که مهربون باشه دوست دارم  سجاد  کوچولو بلافاصله می گفت : مامان من خیلی مهربونم   یا  من : من اینقدر بچه ای رو که به حرف مامانش گوش کنه رو دوست دارم سجاد : مامان من ته (که) به حرف تو دوش ( گوش )  می تنم ( میکنم )
22 بهمن 1391