سجادسجاد، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

نی نی کوچولو گل پسره

مکالمه های سجاد

1392/1/17 7:03
نویسنده : مامان
556 بازدید
اشتراک گذاری

 سجاد : بابا جون یه خونه بساز که فقط طبقه سوم داشته باشه و سطش پله داشته باسه بره بالا  

 باباجون : پس دایی چی ؟

سجاد دایی  تو برو شمال ویلای ما   ( البته بعدا پشیمون شد و گفت که ویلا بخر )

من پس مامان جون و بابا جون چی ؟ سجاد : همین خونه دومشون هستند

 کلا پسرم کم اشتهاست نه ؟


سجاد : بابا من بزرگ شدم زن گرفتم برام موتور میخری ؟

من و بابا : متفکرماچ


سجاد به خاله زینب روز عید دیدنی : خاله این نی نی شیر مامان میخوره

 خاله زینب : بله

سجاد: شیر گاو هم خوبه

خاله : اره اما این نی نی کوچولوه  باید شیر مامان بخوره

سجاد : اما شیرگاو بهتره چون گاو از مامان و بابای من گنده تره شیرش بهتره

یعنی عملا رفتم زیر زمین


 بابا سجادرو می خواد ببره هایپراستار 

باباجون : سجاد دایی رو  هم میبری

سجاد : نه باباجون دایی بزرگه

دایی  با گریه الگی  : منو ببر منوببر

 سجاد : بابا تو بزرگی زن داری بچه داری  سیبیل داری پس این ریشها چیه ؟ پس این سیبل ها چیه ؟

ما : بچه اش کو

سجاد : تو دل خاله زهرا

ما همگی :ماچ


من غروب رو به سجاد نشون دادم و سجاد با دقت به اسمون به من میگه چرا خورشید همیشه از این طرف غروب می کنه  من هم کشته مرده تعاریف علمی براش توضیح دادم تازه چند روز پیش هعم می کفت الان که ما روز هستیم کشور (مثلا المان اسمش یادم نیست ) شبه  بابا کلی تعجب کرده بود


    خدا کنه  مامان اینقدر تنبل نباشه و تندتند حرفهای بامزه پسرشو بنویسه      این روزها نگاهش می کنم خدا رو شکر می کنم  برای تمام نعمت هایی که به من واین بچه داده

  هر چی رو بهش یاد بدی فوری میگیره  در راستای پروژه های کتابخوانی کتاب آبی کوچولو رو خوندیم و با هم یک کاسه سفالی رو مرمت کردیم خیلی خوشش اومده بود به زودی عکس هاش رو هم میزارم

 


با دیدن تبلیع کرم خلزون

 به بابا جون میگه  شما باید کرم حلزون بزنی چون اینجات چین و چروک داره ( گردن)


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)