خاطرات
سلام امروز یاد چند تا خاطره از کوچیکی پسرم افتادم فکر کردم تا یادم نرفته اینکا بنویسمشون
به سی دی های مجیک انگیش می گفت : مجید فینگلی
همش می گفت منم می خوام نمک کنم و بعد کل کابینت های مامانمو بیرون می ریخت
هنوز به پماد میگه کماد
و تازگی ها اومده میگه مامان من با کامپیوتر با رفتم تو یه بازی ایرترنتی
مامان بریم تو ایرترنت برام بازی رو بیار
باز یادم اومد می ام همین جام مینویسم
چند وقت قبل (5 سالگی ) : مامان مگه من از مهدی وحسین بزرگتر نیستم
من : بله پسرم
سجاد : پس برام موبایل بخر
من :
عاشق حسین کوچولوه و دلش می خواد خدا به ماهم نی نی داداش بده که البت من زرنگی کردم و به مامان حسین کوچولو گفتم : که حاله حسین داداش سجاد بشه ایشون هم قبول فرمودند و سجاد هم رسما میگه حسین برادر منه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی