سفر به شمال
پنج شنبه 19 بهمن رفتیم شمال تو پسر خیلی حوبی بودی در کمال تعجب من خوب غذا می خوردی و خوب می خوابیدی شاید علتش آب و هواست !!!1
با هم شطرنج بازی کردیم که البته بازی سجاد کاملابرره ای بود تمام مهره ها در تمام جهت های مورد علاقه سجاد حرکت می کردند دوتا فیل باهم جلو می اومدند و مهره های من رو میزدند بعد همون موقع برمی گشتند سر جاشون ، وقتی من دست به اسبم میزدم سجاد دادمی زد عقب نشینی می کنیم و همه مهره ها از هر جای شطرنج برمی گشتند سرجاشون گاهی هم که من برخلاف میلش بودم ctrl+z میگرفت و یه مرحله بر می گشت عقب حالا بگید استاد بزرگ شطرنج کیه ؟؟؟؟؟
براش مگ مغناطیسی خریدیم و بعد از بازی اونا رو جمع می کرد و می گفت مامان ببین من چه
سر خوبی ام خودم دارم جمع می کنم
من
از وقتی هم اومدیم تهران هر چی میسازه رو عکس میگیره
اینم کنار دریا
اومدیم تهران هم خیلی شاد بود داد زد خاله و دوید پایین و هی میگفت بریم پرستورو بیاریم آخه دلم براش تنگ شده