روایت جدیدی از داستان نیوتن
سلام
دیشب پسر گل مامان رفته کنار بابا خوابیده
سجاد :بابا قصه بگو قصه ی اون سیبه رو
بابا قصه رو گفته سجاد : نه بابا یه جدیدش رو بگو بابا : سجاد : بابا بگو یه پسر بود دانشمند بود خوب
اسمش هم نیوتن بود خوب اون وقت یه روز کنار خیابون نشسته بود ( کنایه از زیر در خت )خوب دید ماشین ها دارند رد میشن فهمید ماشین از چیز های آهنی درست شده بابا این شکلی بود : و مامان هم این شکلی
خدا رو شکر مثل اینکه پسر ما زندگی راضیه این هم تو این دوره که همه ناراضی هستند دیشب میگه : وای مامان عجب زندگی دل انگیزی
مامان : سجادچیکار میکنی
سجاد دارم کارتون میبنم
مامان :چه کارتونی
سجاد: کارتونگورلیر انگولیر
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی